تفسیر نقلى که به عناوین دیگرى چون:مأثور، اثرى و یا روایتى نیز نامبردار است، از قدیمىترین، رایجترین و معتبرترین روشهاى تفسیر قرآن کریم به شمار مىرود.
برخى از مفسرین، این روش را به عنوان ابزارى در کنار دیگر ابزار و روشهاى تفسیرى و برخى آن را اختصاصا به عنوان تنها مصدر و روش تفسیر برگزیدهاند.امّا گفتنى است که متأسفانه اختلاط روایات صحیح با غیر صحیح و نفوذ اسرائیلیات و خرافات ساخته و پرداخته بیگانگان با فرهنگ اسلامى در میان روایات تفسیرى، این منبع را آلوده و آن را در معرض انتقادات شدید قرار داده است.
آنچه که در این مختصر در صدد تبیین آن هستیم، نحوه برخورد مفسران نامدار شیعى با سنت و روایات و بویژه میزان و چگونگى نقد و بررسى متون آنها در تفسیر قرآن کریم است.
قبل از هر چیز باید گفت:روایاتى که مستقیما به تفسیر آیات قرآن پرداختهاند، بسیار اندک و ناچیزند؛چنانکه به نقل مرحوم علامه طباطبایى: روایات منقول از طریق اهل سنت در این زمینه به کمتر از دویست و پنجاه عدد بالغ مىگردد که بسیارى از آنها ضعیف و برخى منکر هستند و در میان تفاسیر نقلى شیعه نیز، تنها کتاب عیاشى داراى روایات مسند بوده که ظاهرا شاگرد وى براى اختصار اسناد آنها را حذف کرده است.
بنا بر این، روایات مرسله تفسیرى که به عنوان یک نظر و قول موجود است، قابل مناقشه و نقد بوده و بدون توجه به ملاکهاى نقد متن، نمىتوان آنها را پذیرفت و این حقیقتى است که مفسران شیعى به خویى آن واقف بودهاند.
اندیشوران شیعى، به جز در احکام شرعى عملى به خبر واحد اعتناء و استناد نمىکنند و در دیگر امور اعتقادى، تاریخى، اخلاقى و...تنها به روایات مقطوع و مفید علم و یقین اعتماد مىورزند.
علامه بزرگوار طباطبایى، در این زمینه مىگوید:«هنگامى که خبرى متواتر و یا محفوف به قرائن قطعى باشد، تردیدى در حجیّت آن نیست.» (1)
ایشان نسبت مقطوع را حجت مىداند، هر چند که ظاهر قرآن آن را تأیید نکند؛ولى در موضع خود غموض آن را برطرف مىسازد و تنافى ظاهرى بین آیه و روایت را دفع مىنماید؛زیرا امکان تعارض واقعى بین سنت مقطوع و احکام قرآن وجود ندارد.
وى در تعلیقات خود بر روایات تفسیر و قصص مىگوید:«این روایات، غیر از احکام عملى، اگر آحاد بودند، حجّت نیستند، مگر اینکه قرائن قطعى بر صحت آنها دلالت کند که از جمله آن، موافقت متن روایت با ظواهر قرآن کریم است.» (2)
در جایى دیگر در مورد اخبار آحاد آورده است: «اینگونه روایات حجت نیستند، یعنى وثوق تام شخص در مورد صحت آن خبر حاصل شود، چه در اصول دین، چه در تاریخ، فضائل یا غیر آنها، مگر در فقه که وثوق نوعى در حجیت روایت کفایت مىکند، البته همه اینها بعد از عدم مخالفت روایت با کتاب است.» (3)
وى اضافه مىکند:«حجیت شرعى از اعتبارات عقلى است و اگر در موردى اثرى شرعى دانسته شود، جعل حجیت شرعى در مورد آن پذیرفته مىشود، امّا قضایاى تاریخى و امور اعتقادى، جعل حجیت آنها معنایى ندارد؛زیرا اثرى شرعى بر آنها مترتب نیست.» (4)
بر همین مبنا، طباطبایى زمانى بر سنت اعتماد مىکند که مفید قطع و یقین باشد، امّا اخبار موثق الصدور و غیر محفوف به قرائن مفید علم را فقط در احکام عملى قابل استناد مىداند، امّا در تفسیر از اینگونه روایات در صورتى که موافق قرآن باشند، براى تأیید معانى مستنبط از آیات بهره مىگیرد و در غیر اینصورت آنها را رد مىنماید و این روش را احادیث حاکى از عرض اخبار بر قرآن کریم تأیید مىکند.
علامه، همچنین با ردّ دو دیدگاه افراطى و تفریطى در مقابل روایات که یکى هر خبرى را عین سنت معصوم شمرده و دیگرى استغناى از این منبع مهم را پیشه نمودهاند، راه سومى یعنى بهرهگیرى از دانش نقد در کشف و تحلیل سنت را مطرح مىکند.برخى از مردم بویژه در عصر ما، از کسانى که زیاده در مباحث مادى فرو رفته و در مقابل فرهنگ و تمدن غرب مرعوب و خودباخته شدهاند، از این حقیقت سوء استفاده نموده و آن را بهانهاى براى طرح و طرد تمام آنچه که حدیث و سنت پیامبر(ص)خوانده مىشود، قرار دادهاند و جمله جوامع روایى را به کنارى نهادهاند و در این مسیر مسلک تفریط پیمودهاند، در مقابل اخبارىها که در پذیرش اخبار دچار افراط شدهاند.و همچنان که قبول مطلق اخبار، تکذیب موازین منصوبه در دین براى تمیز حق از باطل است و به گونهاى نسبت دادن باطل و لغو به پیامبر(ص)محسوب مىگردد، طرد و طرح کلى اخبار نیز تکذیب سنت نبوى(ع)و الغاء و ابطال کتاب خداست که بارها و بارها صراحتا ما را به سنت رسول حق فراخوانده است، آیاتى مانند«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (حشر/59)، «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله»(نساء/64)، و اگر بنا باشد که قول و سخن رسول خدا(ص)براى مردم اعصار بعد حجت نباشد، بناى دین فرو خواهد ریخت.در صورتى که پذیرش اخبار و اعتماد به گزارشات دیگران از ضروریات جامعه انسانى و بدیهیات فطرى بشر است و وقوع کذب و جعل در روایات نیز امرى تازه و منحصر به فرد نیست؛زیرا این آفات در دیگر اخبار سیاسى و اجتماعى کوچک و بزرگ هم واقع شده است.بعلاوه ما بنا بر فطرت انسانى خود، هر خبر و گزارشى را بدون تحقیق و عرضه بر موازین صحت و سقم آن نمىپذیریم؛پس اگر کسى خود خبره باشد، آن خبر را با میزانهاى علمى و عقلى و تجربى خواهد سنجید و اگر نه آن را به اهلش واخواهد گذاشت و اخبار و روایات منقول از معصومین(ع)نیز از این قاعده مستثنى نیست و برترین میزان عرضه اخبار به کتاب خداست، اگر موافق آن بود، قابل پذیرش و گرنه، نیست و یا در صورت وجود شبهه، توقف در پذیرش آن اولى و پسندیده است. (5)
شیخ طوسى که از نقادان بصیر متون روایى و از متقدّمان و بزرگان مفسران شیعى است، در این مورد مىگوید:«پیامبر(ص)مسملین را به قرائت و تمسّک بر قرآن ترغیب و در مورد اختلاف اخبار آنها را مأمور به عرضه آن روایات بر قرآن نمود و اصحاب ما امامیه تفسیر قرآن را جز با اثر صحیح از پیامیر(ص)و ائمه معصومین(ع)که قولشان چون قول پیامبر به دلیل حدیث ثقلین حجت است، جایز نمىدانند.» (6)
وى در تفسیر ارزشمند خود«التیان»راههاى دستیابى به سنت معصومین(ع)را همان روشهاى رایج اصولیین مىداند و روایات تفسیرى را در صورتى مىپذیرد که با ظاهر و عموم قرآن و نیز با احکام ثابت عقلى مغایرت و منافات نداشته باشند و در صورت موافقت یا عدم تنافى، آنها را پذیرفته و یا مسکوت مىگذارد.همچنین اگر روایتى با کتاب خدا منافاتى نداشته و فقط با احکام ثابت عقلى در تضاد باشد، آن را رد و طرح مىکند.
دیگر مفسّر نامدار شیعى، فیض کاشانى، در مقّدمه تفسیر گرانسنگ خود، «الصّافى»آورده است:«در تفسیر قرآن اگر اثرى مرفوع از پیامبر(ص)و یا ائمه معصومین(ع)روایت شده باشد، آن را اخذ مىکنیم، مشروط بر آنکه مخالف اعتقادات و احکام ما نباشد و بعد از آن اگر فهم مراد خداوند حاصل نشد، به اقوال اصحاب پیامبر(ص)رجوع مىکنیم و آنچه را که موافق قرآن و اصول امامیه است، مىپذیریم؛زیرا اگر از جهت اسناد اعتماد نداشته باشیم، از جهت موافقت در فحوى خواهیم داشت.» (7)
سید هاشم بحرانى که تفسیر ارزشمندش در ردیف تفاسیر نقلى شیعه محسوب مىشود، در مقدمه البرهان مىگوید:«من در این کتاب بسیارى از تفاسیر منقول از اهل بیت(ع)را آوردهام و از منقولات عامه نیز در تفسیر در صورتىکه موافق روایات اهل بیت(ع)و یا دربیان فضائل آنها باشد، سود جسته ام.» (8)
یکى از مقولات روایى که محدثان، مفسران، مورخان، متکلمان و دیگر محققان اسلامى باید نسبت به آن حساس و هوشیار بوده و نقادانه با آن برخورد کنند، افسانههاى خرافى و موهومات «اسرائیلیات»است.
اسرائیلیات، جمع کلمه اسرائیلیه به معناى قصه و واقعهاى است که از مصدر و منبعى اسرائیلى، یعنى فردى یهودى نقل شده باشد. محققان علوم قرآنى در تعریف آن گفتهاند:این کلمه، لفظى یهودى است ولى بر تمام قصص و افسانههایى که از دین یهود و دیگر ادیان و ملل و نحل به اسلام راه یافته، اطلاق گردیده و غلبه یافته است.زیرا اکثر اخبار و افسانههاى یهودى و دیگر ادیان غالبا از طریق راویان یهودى وارد منابع اسلامى شده است. (9)
عوامل اصلى نفوذ اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى و منابع و اذهان مسلمین را مىتوان بدینگونه خلاصه کرد:
1-نزدیکى و همسو بودن فرهنگ اسلامى و باورهاى مسلمین با ادیان قبل، مخصوصا یهود و مسیحیت. (10)
2-ناآگاهى اعراب و نداشتن کتاب آسمانى همراه با اشتیاق به دانستن مسائل گذشته جهان.
3-استقبال و توجه مردم عوام به قصهپردازى و داستان سرایى.
علامه طباطبایى ضمن تأکید بر این عامل مهم مىگوید:«قصص قرآن بر نکتهها و اهداف اساسى بسنده کرده و به شرح بسط زائد و بىفایده آنها نپرداخته است.بر خلاف کتب اهل کتاب که آنها را با جزئیات تمام نقل نمودهاند.تا آنجا که مفسران گذشته به زعم خود، براى تکمیل جزئیات قصص قرآن از آن مطالب بهره وافرى گرفتهاند.» (11)
دکتر ذهبى در این خصوص مىگوید:«با دقت نظر در مىیابیم که تورات و قرآن در بسیارى از مسائل، خصوصا قصص و تاریخ، اشتراکات زیادى دارند؛با این تفاوت که در قرآن به اختصار و آنچه که مقصود اصلى و مایه عبرت است، بسنده شده ولى در مکتب آسمانى گذشته، جزئیات زائده و اغلب بىفایده نیز آمده است.به عنوان نمونه اگر یک مورد را در هر دو بررسى و تطبیق کنیم به اختلاف آنها پى خواهیم برد.قرآن با وجود اینکه در موارد متعددى مثلا سوره بقره و اعراف، داستان آدم را بازگو نموده ولى متعرض محل بهشت، نوع درختى که آدم و همسرش از خوردن آن نهى شدند یا حیوانى که شیطان آن را واداشت تا آدم و حوا را گمراه سازد، نشده ولى با نگاهى به تورات در مىیابیم که همه این جزئیات را بیان نموده و روشن ساخته است که بهشت در شرق عدن است و درخت در وسط بهشت و آن درخت، درخت زندگى بود و باعث شناخت خوبى و بدى، و آن حیوان نیز که حوا را گمراه نمود، مار بود. قصههاى انجیل نیز مانند داستان عیسى و مادرش(ع)با جزئیات زنده نمودن مردگان، همه به تفصیل آورده شد، در حالى که این داستان در قرآن، مختصر و در حد عبرت گرفتن و بدون پرداختن به جزئیات ملالتآور آورده شده است.» (12)
4-اعتقاد بیش از حد برخى از مفسران به اخبار و روایات.
علامه بزرگوار طباطبایى در این مورد نیز مىگوید:«اطمینان مفسران اولیه در قبول و نقل اخبار بدون بررسى نقادانه آنها، باعث ورود اسرائیلیاتى به تفسیر گردیده که صریحا مخالف عقاید اسلامى، عقل و نقل صحیح است و غالبا نیز عصمت انبیاء(ع)را خدشهدار مىسازد.» (13)
دکتر رمزى نعناعه، در مورد تساهل مفسران در نقل اخبار و قصص مىگوید:«مفسرین از زمان طبرى تا رشید رضا همه و هر یک به گونهاى در ورطه اسرائیلیات افتادهاند.عدهاى تعدادى اندک از آنها را در تفاسیر خود گنجاندهاند؛عدهاى در نقل آنها به شدت دچار زیادهروى شدهاند؛جمعى با نقل آنها، با سکوت از کنارشان گذشتهاند ولى اندیشمندان نیز به تعقیب، بررسى و نقد آنها همّت گماشتهاند.» (14)
بنىامیه که در رسیدن به اهداف شوم سیاسى خود به کارگیرى هر وسیله را مجاز مىشمردند، با اشتیاق کامل راویان افسانههاى اسرائیلى را نیز به خدمت گرفتند و از اباطیل و سخنان کذب آنها و اقبالى که عامه مردم بدین مزدوران عالمنما داشتند، نهایت بهره را بردند.ما در اینجا تنها به ذکر نمونهاى بسنده مىکنیم:
ذکوان، به نقل از کعب الاحبار روایت نموده است:«در سطر اول تورات نوشته است، محمد(ص)فرستاده خداوند، بنده و برگزیده اوست، بداخلاق و تندخو نیست، در بازارها پرخاشگرى نمىکند و بدى را با بدى پاسخ نمىگوید، بلکه مىبخشد و در مىگذرد، تولدش در مکه، محل هجرتش مدینه و حکومتش در شام خواهد بود.» (15)
در این سخن اسرائیلى، کعب با زیرکى تمام چنین مىنمایاند که گویى حکومت و سلطنت معاویه بر شام و سرزمینهاى اسلامى به عنوان خلیفه پیامبر، امرى است که خداوند آن را در تورات نیز اعلام نموده، راضى و خنشود است!
بدینگونه، اسرائیلیات علاوه بر آلودن زلال جارى معارف دینى، باورهاى سیاسى و اجتماعى مسلمین را نیز تیره و تار ساخت و فضایى به وجود آورد که تشخیص حق از باطل جز براى دیدگان بصیر گروهى اندک، ناممکن مىنمود.
از آنجایى که مستشرقین اغلب در پى عیبجویى و تیره جلوه دادن سیماى تابناک اسلام بوده و هستند، کوچکترین بهانه را در خصوص رسیدن به این امر غنیمت شمرده و با بزرگنمایى آن، راه خود را در این طریق هموار مىسازند و مسلما از مهمترین مستمسکهاى آنان رابطه اسرائیلیات و مجموعا افسانههاى بیگانه با فرهنگ اسلامى را مىتوان نام برد، که با استدلال به این مطالب، اسلام را نیز دینى آکنده از خرافات، اوهام و افسانههاى بىپایه و مخالف مبانى عقلى و عملى جلوه مىدهند.
به عنوان نمونه از جمله افسانهها و مطالب سراپا ساختگى و جعلى در تاریخ اسلام که مستشرقان با مطرح نمودن و پر و بال دادن به آن، چهرهاى غیر واقعى از وحى قرآنى و پیامبر اسلام(ص)بع مخاطبان خود ارائه دادهاند، خرافهاى است مشهور به افسانه غرانیق، که براى آگاهى بیشتر از میزان سوءاستفاده این دشمنان اسلام از این افسانه ساخته شده توسط بیگانگان، کافى است بدانیم که کتاب«آیات شیطانى»که در این اواخر براى مقابله با انقلاب شکوهمند اسلامى و توهین به فرهنگ ناب محمدى(ص)به نگارش در آمد، بر اساس و شالوده همین افسانه است.
رژى بلاشر این افسانه را در متن قرآن خود آورده است.مونتگمرى وات در کتاب«پیامبر در مکه»، کنت ویرژیل گئوگیو در کتاب«زندگى محمد»، ادموند رابرت در کتاب«محمد پیامبر عرب»این خرافه را پذیرفته و به عنوان وسیلهاى براى تبلیغ علیه اسلام بهره گرفتهاند. (16)
البته مفسران بصیر قرآن کریم، عموما این افسانه را در ذیل آیات 19-20 سوره«النجم» آورده و بىپایه و سااس بودن آن را ثابت نمودهاند. (17)
ابن خلدون، که دیدگاههاى وى در خصوص بررسى مسائل تاریخى و جامعهشناسى از ارزش خاصى در نزد محققان برخوردار است، در این زمینه مىگوید:«مورخ اگر تنها به نقل اخبار اعتماد کند، بدون آنکه به قضاوت در مورد اصل عادات، رسوم و قواعد سیاستها و تمدن و کیفیت اجتماعات بشرى بپردازد و حوادث نهان را با وقایع پیدا و اکنون را با گذشته بسنجد، چه بسا که از لغزیدن در پرتگاه خطاها و انحراف از شاهراه راستى در امان نماند.»و بعد به ذکر نمونههایى در این خصوص مىپردازد، مانند سپاهیان بنىاسرائیل که چگونه مىتوانستند فقط بعد از چند نسل به نحو نامعقولى که مورخان و مفسران گزارش دادهاند، افزایش یابند؟!» (18)
واحدى در انتقاد از علماى معاصرش مىگوید: «امروز دیگر کار از کار گذشته است، هر کس از راه مىرسد.داستانى به هم مىبافد و دروغ و ناروایى مىسازد و زمام خویش را به دست جهالت و بىخبرى مىسپارد و به هیچ روى نمىاندیشد که خداوند کسانى را که خبر از اسباب نزول قرآن ندارند ولى در اینباره اظهارنظر مىکنند چه وعیدهایى داده است.» (19)
دکتر صبحى صالح در ضمن گفتارى در این خصوص مىگوید:«کیست که نداند چه بسیار شکافها در تاریخ افتاده است که باید مرمت گردد و چه بسیار پست و بلندىها که بر سر راه مورخ وجود دارد که باید هموار شود.پس ما تنها با یافتن داستان تاریخى نزول آیات قرآن به همه چیز دست نیافتهایم و همه امکانات را براى فهم قرآن به دست نیاوردهایم.» (20)
دکتر ذهبى در این مورد مىگوید«بر مفسر واجب است که در نهایت بیدارى، هوشیارى و نقادى باشد تا بتواند از ورطه هولناک اسرائیلیات آنچنان که شایسته روح قرآن و عقل و نقل صحیح است، برهد و همینگونه بر او واجب است در بیان مجملات قرآن هنگامى که حدیث پیامبر(ص) وجود دارد، از نقلیات آنها استفاده نکند و نیز در نقل اینگونه مطالب به مقدار حاجت و اختصار ودر حد توضیح و تصدیق قرآن بسنده نماید و جز در بیان ذکر اقوال مخالف و رد آنها به تفصیل به آن اخبار نپردازد و بلکه براى مفسر بسیار نیکوتر و شایستهتر است که از این اسرائیلیات که هیچ فایدهاى در بر ندارد و انسان را از تفسیر قرآن باز مىدارد و از تدبر در حکمت و احکامش منحرف مىسازد، روى گرداند.» (21)
در میان مفسران متأخر، شیخ محمد عبده، در تفسیرش بر خلاف بسیارى از مفسران از افتادن در ورطه اسرائیلیات و استفاده از آنها در بیان مبهمات قرآن برکنار و سالم مانده و معتقد است که«خداوند ما را مکلف به جستجوى از جزئیات و تفصیل در مبهمات کتابش ننمود و اگر مىخواست، یا آن جزئیات را در کتابش مىآورد و یا به زبان پیامبرش(ص)جارى مىساخت، در حالى که پیامبر(ص)نیز تنها به بیان مبهمات قرآن در حد فایده و توضیح اشاره فرموده است.»
به عنوان نمونه، عبده در تفسیر آیات 4 و ما بعد سوره بروج(قتل اصحاب الاخدود)مىگوید: «اما در مورد اصحاب الاخدود و جاى آنها و بزرگانشان روایات زیادى وجود دارد، ولى دانستن آنها لازم نیست تا از افتادن در ورطه افسانهپردازى بر کنار ماند.» (22)
رشید رضا نیز در«المنار»بر خرافات و بدعتها مىتازد و در عین آنکه براى شرح مبهمات قرآن گاهى از تورات و انجیل بهره مىگیرد ولى به شدت بر مفسران از اینکه در دام اسرائیلیات افتادهاند، انتقاد مىکند. (23)
شیخ طبرسى در مجمع البیان علىرغم اینکه گاهى به نقل قصص و داستانهاى اسرائیلى مىپردازد، ولى هنگامى که هر یک از آنها را مخالف با عقیده و شرع مبین مىبیند، صریحا به نقد و رد آن مىپردازد، مثلا در آیه 31 سوره ص، بعد از آنکه داستان داوود(ع)و همسر اوریا و دو فرشته را به پنج صورت بیان مىکند، همه را مردود دانسته و مىگوید:«اینگونه رفتار که به داود(ع)نسبت دادهاند، حتى با عدالت نیز مخالف است.پس چگونه پیامبران الهى که امناى خداوند بر وحى و واسطه بین او و بندگانش هستند، بر صفتى متصف باشند که با وجود آن شهادتشان مورد پذیرش نیست!؟بر حالتى که انسان از شنیدن و قبول آن بیزار است.مسلما شأن پیامبران الهى بسى والاتر است، و از امیرالمؤمنین(ع)نیز نقل شده است که فرمود:اگر مردى را نزد من بیاورند که مىپندارد داود(ع)همسر اوریا را به زنى گرفت، او را با دو حد مجازات خواهم کرد:حدى براى نبوت و حدى براى اسلام کنایه از اینکه با توهین به مقام عصمت پیامبر الهى(ع)از اسلام نیز خارج شده است.» (24)
مرحوم علامه طباطبایى ضمن پرهیز شدید از اسرائیلیات تأکید مىکند که:«عدهاى از مفسران با اطمینان به نقلیات و بدون هیچ تفحصى در آنها اینگونه اخبار را پذیرفته و تفاسیرشان را از آنها آکندهاند.گویى.اینان و مقامات معنوى و انسانى مانند نبوت، ولایت، عصمت، و اخلاص را چیزى جز نامهاى وضع شده فاقد حقیقت، نمىدانند و نفوس انبیاى بزرگوار را نیز مانند دیگر انسانها در نظر مىگیرند.» (25)
به عنوان نمونه، ایشان در تفسیر آیه«و لقد همت به وهم بها لو لا ان راى برهان ربه»مىگوید: «معناى این آیه در نزد برخى از مفسرین این است که زلیخا میل به فحشا نمود و یوسف نیز چنین قصدى داشت و اگر برهان پروردگارش را نمىدید، آن را انجام مىداد!ولى اینان که اینگونه اخبار اسرائیلى و جعلى را نقل مىکنند، همانگونه که جد او ابراهیم را نیز در مورد همسرش ساره متهم مىسازند، از تهمت زدن به یوسف نیز ابائى ندارند، و چنانچه از یوسف کوچکترین لغزشى سر مىزد، قرآن خود به آن اشاره نموده، توبه و استغفارش را بیان مىکرد، در حالىکه او را ستوده و مخلص نامیده است!» (26)
ایشان داستان مار و طاووس را که بنا بر بعضى اخبار شیطان را در اغواى آدم و حوا یارى کردند، غیر معتبر دانسته و از اخبار دخیله و برگرفته از تورات مىداند و همچنین افسانه غرانیق را که عدهاى از قول ابن عباس و جمعى از تابعین نقل کردهاند، با استناد به ادله قطعیه بر عصمت پیامبر(ص)از جعلیات واهى و موهوم مىشمارد. به علاوه مفسر گرانقدر المیزان، حتى اگر این اسرائیلیات منافى یا عصمت انبیا یا مقام ملائکه در کتب شیعه نیز باشد و یا آنها را به صحابى بزرگوارى مانند على(ع)و ابن عباس هم نسبت داده باشند، به قاطعیت آنها را مجعول و مردود اعلام مىکند.مانند داستان یوسف(ع)که بدان اشاره شد و نیز گاهى با مقایسه قصص قرآنى با آنچه که تورات و انجیل آمده است، بىاعتبارى مطالب ساختگى و افسانهاى جعلى آنها را ثابت مىنماید؛که به عنون نمونه مىتوان به داستان داود(ع)، لوط و دخترانشان، داستان یعقوب(ع) طوفان نوح(ع)و زندگى یعقوب(ع)اشاره نمود. (27)
با مرورى بر دیدگاههاى روشنگرانه برخى از اندیشمندان علوم اسلامى و نقادان بصیر این عرصه اهمیت شناسایى دقیق اسرائیلیات در متون حدیثى، کتب تفسیر، تاریخ و لزوم زدودن آنها از چهره پاک معارف اسلامى و اذهان مسلمین را دانستیم.اکنون راه حلها و پیشنهادات منظم اسلامى براى یک مبارزه سازمان یافته، هماهنگ و فراگیر با اسرائیلیات، این بلیه فرهنگ را از نظر مىگذرانیم.دقت نظر در این پیشنهادات و اجراى دقیق بندبند آن، گامى بلند در زدودن اسرائیلیات از سیماى پاک معارف اسلامى خواهد بود:
1-نقد و بررسى جامع و محققانه تفسیر نقلى و مبتنى بر روایات و اخبار.
2-تخریج احادیث وارده در کتب تفسیر براى تشخیص خبیث از طیب و صحیح از سقیم آنها.
3-برگزارى جلسات و کنفرانسهاى علمى در این خصوص براى آگاهى اذهان در مورد خطرات اسرائیلیات و نحوه برخورد با آنها در منابع اسلامى.
4-سعى در نشر کتبى مشتمل بر احادیث صحیح در مخالفت با روایات جعلى و اسرائیلیات.
5-تألیف کتبى خاص مشتمل بر اسرائیلیات، مانند رسالهاى مخصوص از تفسیر ثعلبى و خازن.
علامه طباطبایى در نقد و تحلیل احادیث کثیره معراج با نگاهى عالمانه آنها را تفکیک و به چهار دسته تقسیم مىکند:
الف)احادیثى که متواتر و مفید علم هستند.
ب)احادیثى که مضمون آنها را عقل جایز مىداند.
ج)احادیثى که ظاهرش مخالف برخى از اصول است اما تأویل آن بر وجهى که مورد پذیرش عقل باشد، ممکن است، پس تأویل اینگونه اخبار بر رد آنها ترجیح دارد.
د)احادیثى که ظاهرش مخالف برخى از اصول است و به هیچوجه قابل پذیرش و قابل توجیه و تأویل نیست.پس اینگونه اخبار را باید به کنار نهاد، و نپذیرفت. (28)
طبرسى در مجمع البیان به نقل از کلبى آورده است:آیه شریفه«ان الله لا یغفران یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء...»، در مورد وحشى قاتل حمزه سیدالشهداء و امثال او نازل شده است.
علامه طباطبایى بعد از نقل این خبر مىگوید: رازى نیز این حدیث را از ابن عباس در تفسیرش آورده ولى تردیدى براى تأملکننده باقى نمىماند که این حدیث موضوع و ساختگى است و راوى خواسته به دروغ وحشى را مغفور له جلوه دهد و بدینگونه مجازات بر هر گناه و معصیتى را ملغى نماید. (29)
فاریار و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب(ع) روایت کردهاند که در تفسیر آیه شریفه«و الذین امنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم»فرمود:این آیه اختصاصا در مورد ابراهیم و اصحابش نازل شده است و نه در مورد این امت و مسلمانان!
علامه طباطبایى در نقد و رد این خبر مىگوید:این روایت توافقى با ظاهر اصول کلى مستخرج از کتاب و سنت ندارد؛زیرا مضمونش شامل حکم مخصوصى براى امت خاصى نیست؛ مانند احکام شرعى فرعى که گاه ویژه امت و زمان خاصى است. (30)
علامه طباطبایى روایات مربوط به ازدواج فرزندان آدم را به دو دسته تقسیم کرده:تعدادى را موافق کتاب و قابل پذیرش و تعدادى را نیز مخالف آن و غیر قابل قبول مىداند. (31)
در درالمنثور آمده است:هنگامى که آیه «و السابقون الاولون»نازل شد، پیامبر(ص)فرمود: منظور از سابقون تمامى امت من هستند.
علامه طباطبایى در نقد آن مىگوید:مضمون این خبر صراحتا با کتاب خدا مخالفت قطعى دارد و روشن است که منظور از سابقون افراد خاصى هستند و نه تمام امت. (32)
شیخ بهایى با نقل خبر ساختگى«دفن البنات من المکرمات»، در نقد و رد آن مىگوید:مسلما انتساب این خرافه به معصومین(ع)نمىتواند درست باشد؛در حالىکه قرآن کریم در آیاتى شدید اللحن مانند«و اذا الموءدة سئلت باى ذنب قتلت»(تکویر/8)، «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودّا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء ما بشر به ایمسکه على هون ام یدسّه فى التراب الا ساء ما یحکمون»(نحل/58)، از این کار ناپسند به شدت نکوهش مىکند و آن را مایه عذاب آخرت مىداند.پس تردیدى نمىماند که این روایت مجعول و دروغین و از بقایاى خوى جاهلیت نشأت گرفته است. (33)
از ابان بن تغلب وارد شده است:از امام صادق سؤال کرد:زمین زوى چه چیزى قرار دارد؟فرمود: روى ماهى.سؤال کرد:ماهى روى چه چیز است؟ جواب داد:روى آب.سؤال کرد:آب روى چه چیزقرار دارد؟جواب شنید:روى تخته سنگ(صخره). سؤال کرد:تخته سنگ در کجا قرار دارد؟فرمود: روى خاک نمناک.سؤال کرد:آن خاک بر چه استوار است؟، فرمود:دور رفتى، اینجاست که دانش دانمشندان گم است.
استاد شکورى در نقد و رد این خبر مىنویسد: ابان بن تغلب یکى از یاران صدیق امام است و هرگز نمىتوان این خرافه را به او نسبت داد و طبیعى است که آن را جعل کردهاند و همه این مطالب با مفاهیم تورات و نوشتههاى یهود بیشتر توافق دارد تا تعلیمات اسلامى و صریحا با قرآن، عقل و بدیهیات و مسلمات علمى منافات و مغایرت دارد و از اباطیل است. (34)
مسلم از انس بن مالک نقل مىکند:جبرئیل به نزد او آمد و او را در حالىکه با همسالان خود مشغول بازى بود گرفت، بر زمین انداخت و سینهاش را شکافت، قلب او را بیرون آورد و از درون آن لختهاى خون را بیرون کشید و گفت:این قسمت از تو سهم شیطان است.سپس قلب را در ظرفى از طلا با آب زمزم شستشو داد و در جاى خود نهاد. بچهها به طرف دایهاش آمدند و گفتند که:محمد کشته شد.آنان به طرف او شتافتند و او را رنگ پریده یافتند.انس مىگوید:من اثر آن بخیه را در سینه پیامبر(ص)دیدهام. (35)
مؤلف مجمع البیان ظاهر این روایت را صحیح ندانسته و معتقد است که تأویل آن نیز مگر بر وجهى بعید و طریقى غیر ممکن نیست؛زیرا پیامبر(ص)خود از هر گونه عیب و صفت ناپسندى پاک و پیراسته بوده است، پس چگونه قلب و اعتقادات درونىاش با آب تطهیر مىگردد!؟ (6)
علامه جعفر مرتضى عاملى از جمله ادله مختلف جعلى بودن این افسانه، تعارض و تنافى مضمون آن با مفاهیم بلند قرآنى را یادآور مىشود؛چرا که به تصریح کتاب خدا، شیطان راهى براى نفوذ و تسلط بر بندگان مخلص خداوند ندارد.آیاتى چون«رب بما اغویتنى لازیننّ لهم فى الارض و لاغوینهم الا عبادک منهم المخلصین...»به روشنى این حقیقت را بیان مىکنند. (37)
ایشان در ادامه مىافزاید:حقیقت این است که این روایت، مأخوذ از فرهنگ جاهلیت است.در کتاب اغانى افسانهاى آورده شده که مفادش چنین است:امیه بن ابىالصلت در خواب بود.دو پرنده آمدند.یکى در آستانه خانه نشست و دیگرى داخل شد و قلب امیه را شکافت و سپس آن را برگرداند.پرنده دیگر گفت:آیا دریافت کرد؟گفت: آرى، گفت:آیا تزکیه شد؟گفت:قبول نکرد.بدین صورت روشن مىشود که روایت مذکور، دروغ و افترایى بیش نیست، و تنها به خاطر تأیید برخى از عقاید فاسد جاهلى و طعن به صدق قرآن و عصمت پیامبر(ص)از طرف مشتى بیمار دل، ساخته و پرداخته شده است!.
علامه طبرسى در مجمع، با نگاهى نقادانه به قصص و اخبار انبیا(ع)نگریسته و در صورت لزوم و ضرورت به رد و تحلیل آنها پرداخته است. به عنوان نمونه در جایى مىگوید:در برخى اخبار و روایات آوردهاند که ابراهیم(ع)سه بار دروغ گفت! نخست آن زمان که گفت:«انى سقیم»در حالىکه بیمار نبود، دومین بار هنگامى که گفت:«بل فعله کبیرهم»حال آنکه خود بتها را شکسته بود و سومین نوبت زمانى که ساره همسرش را به عنوان خواهر خود معرفى نمود!
طبرسى آنگاه به نقد آن پرداخته و مىگوید: هیچکدام از اینها قابل قبول نیست؛زیرا دلایل عقلى حکم مىکند که پیامبران(ص)هیچگاه دروغ نمىگویند و نیازى هم بدین کار نداشتند.دلایل عقلى نه قابل انعطاف هستند و نه جاى تأویل دارند.بعلاوه، دلایل نقلى نیز بر حرمت و زشتى دروغ دلالت و تصریح دارند.مانند فرموده پیامبر(ص):«ان الکذب لا یصلح فى جد و لا هزل». پس به این دلایل باید گفت:ابراهیم(ع)دروغ نگفته(و با توریه)بر پندارهاى باطلو باورهاى خرافى آنها تاخته است. (38)
علامه طباطبایى به نقل قصه هاروت و ماروت از تورات، مىگوید:این قصهاى خرافى شبیه افسانهها و خرافات یونان در مورد ستارگان بسیار است که براى محقق بصیر با دقت در این مسائل تردیدى نمىماند که امثال این احادیث که در مطاعن انبیا و لغزشهاى آنها وارد شده، از توطئههاى یهودیان و حاکى از نفوذ عمیق آنها بین اهل حدیث در صدر اول است و متأسفانه برخى از مسلمین نیز به دلایلى خواسته یا ناخواسته آنها را یارى مىکردند. (39)
در جایى دیگر ایشان برخى از مرویات تاریخى وارد در تفسیر را اینگونه به نقد مىکشد:اخبار مروى در قصه سلیمان بخصوص داستان هدهد و ملکه سباء، متضمن بسیارى از امور غریب است که نظائرش در اساطیر خرافى یافت مىشود که عقل سلیم و تاریخ قطعى آن را رد مىکند و اینها اسرائیلیات ساخته و پرداخته امثال کعب و وهب است. (40)
مرحو شرف الدین در کتاب ارزشمند خود ابو هریره با نقل روایاتى از او به نقد آنها پرداخته و مغایرت مضامین آنها را با مقام والاى نبوت، عصمت انبیاء(ع)و سیماى ملکوتى آنها در قرآن کریم تشریح مىکند.نمونههایى چند از این روایات بىپایه را با توضیحات علامه، مرور مىکنیم:
ملک الموت پیش از موسى(ع)آشکارا به سوى مردم مىآمد ولى از هنگام که براى قبض روح موسى به نزد او رفت و با ضربه مشت مواجه و یک چشمش نابینا شد، مخفیانه به سوى مردم مىآید! آنگاه که موسى لباسش را براى شستشوى خود در آورد و آن را در گوشهاى روى سنگى گذاشت، سنگ پا به فرار نهاد و لباسش را هم با خود برد تا موسى مجبور شود عریان در پى سنگ در میان قوم بنىاسرائیل برود تا کذب شایعه فتق او برایشان نمایان گردد.موسى در پى سنگ مىدوید و فریاد مىزد:اى سنگ!لباسم، اى سنگ لباسم را بده!سنگ ایستاد و این هنگامى بود که مأموریت خود را به پایان برده بود.موسى با عصایش سنگ بیچاره را آنچنان زد که جراحتهایى بر آن وارد آمد!
مورچهاى موسى را گزید و او نیز فرمان داد تا همه مورچگان منطقه را سوزاندند.خداوند بر او وحى کرد که یک مورجه تو را گزید، ولى تو یک امت تسبیحگوى خداوند را سوزاندى.
علامه شرف الدین احادیثى اینچنین را منافى عقل سلیم، شأن و مرتبه والاى پیامبران الهى(ع) و دور از روح کلام الهى مىداند. (41)
در روضه کافى از على بن ابراهیم، از حسن بن محبوب، از مقاتل بن سلیمان روایت شده است که از امام صادق(ع)درباره طول قامت آدم و حوا زمانى که به زمین فرود آمدند، پرسیدم.امام(ع) فرمود:در کتاب على(ع)چنین یافتهایم که خداوند هنگامى که آدم و همسرش حوا را به زمین فرو فرستاد دو پایش در دو طرف پیچ صفا قرار داشت و سرش کمى پایینتر از افق آسمان.در این هنگام، آدم از حرارت خورشید که به او مىرسید به خداوند شکایت کرد و خداوند نیز به جبرئیل وحى فرستاد که آدم از حرارت خورشید که به او مىرسد شکایت دارد.پس جبرئیل او را فشارى داد و قامت او را هفتاد ذراع به ذراع خود وى ساخت و حوا را نیز فشرد و قامت او را به اندازه سى و پنج ذراع به ذراع خود وى قرار داد.
در روایات اهل سنت به نقل از عطاء آمده است:هنگامى که خداوند آدم را از بهشت فرو فرستاد دو پایش بر روى زمین و سرش در اوج آسمان قرار داشت و گفتههاى آسمانیان و دعاى آنان را مىشنید و با آنان و با آنان مأنوس مىگشت.فرشتگان از او ترسیدند و در دعا و نماز خود به خداوند شکایت کردند و خداوند او را به زمین پایین آورد.از دیگر سوى چون آدم دیگر نمىتوانست به گفتههاى فرشتگان گوش دهد(و با آنان مأنوس شود)وحشت کرد و در نماز و دعاى خود به درگاه خداوند شکایت آورد. سپس به مکه راهنمایى شد و در مسیر راهش تا مکه بر هر رد پاى او آبادیى شد و در فاصله هر قدم او بیابانى پدیدار گشت تا وقتى که به مکه رسید.
ابن عباس نیز روایت کرده است که اندازه هر قدم آدم به اندازه سه شبانه روز راهپیمایى بود و سرش به آسمان مىرسید تا آنجا که ملائک از این بابت شکایت کردند.پس خداوند او را به پایین فشرد و چهل سال در حال پایین آمدن و کوتاه شدن بود.
طبرى به سند خودش که تا ابن عباس مىرسد چنین مىافزاید که چون آدم از بهشت فرود آمد سر بر آسمان مىسایید و به همین دلیل به تاسى سر مبتلا گشت و این را براى فرزندان خویش نیز به ارث گذاشت.
بىتردید روایات فوق، ساخته و پرداخته داستانسرایان و یا از جعلیات کعب الاحبار، وهب بى منبه و دیگر کسانى است که اسرائیلیات را به حوزه تفسیر و حدیث وارد کرددند. (42)
(1)-سید محمدحسین، طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 10، ص 351، چاپ اول، قم، منشورات جامعة المدرسین فى الحوزة العلمیه، 1361 ه.ش.
(2)-همان، ج 9، ص 211 و ج 14، ص 124.
(3)-همان، ج 8، ص 141.
(4)-همان، ج 10، ص 351.
(5)-همان، ج 1، ص 240-242.
(6)-محمد بن حسن، طوسى، التّبیان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 4 بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1406 ه.ق.
(7)-محمد بن مرتضى، فیض کاشانى، الصّافى فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 12، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
(8)-هاشم بن سلیمان، بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، تهران، چاپخانه آفتاب، ص 4.
(9)-محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج 1، چاپ اول، قاهره، مطابع دار الکتاب العربى، 1381 ه.ق، ص 165.
(10)-على، اوسى، الطباطبایى و منهجه فى تفسیره، چاپ اول تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1405 ه.ق، ص 166.
(11)-عبدالرحمن، ابن خلدون، مقدمه تاریخ العبر، چاپ چهارم، انتشارات استقلال، 1410 ه.ق، ص 793.
(12)-محمدحسین، ذهبى، پیشین، ج 1، ص 169.
(13)-محمدحسین، طباطبایى، پیشین، ج 11، ص 133.
(14)-رمزى، نعناعه، الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر، چاپ سوم، دار الجواد، 1406 ه.ق، ص 8.
(15)-محمود، ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، چاپ پنجم، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 1369، ص 151.
(16)-رمزى، نعناعه، پیشین، ص 378.
(17)-ر.ک:محمدحسین، طباطبایى، پیشین، ج 14، ص 396.
(18)-عبد الرحمن، ابن خلدون، پیشین، ص 10-14.
(19)-واحدى، اسباب النزول، چاپ سوم، بیروت، دار الاضوا، 1406 ه.ص 4.
(20)-صحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، چاپ سوم، سوریه، جامعة الدمشق، 1407 ه.ق، ص 112.
(21)-محمدحسین، ذهبى، پیشین، ج 1، ص 181.
(22)-همان، ج 2، ص 227.
(23)-همان، ص 254.
(24)-همان، ص 349.
(25)-محمدحسین، طباطبایى، پیشین، ج 11، ص 134.
(26)-همان، ج 11، ص 132.
(27)-على، اوسى، پیشین، ص 168.
(28)-سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 13، ص 34.
(29)-همان، ج 4، ص 381.
(30)-همان، ج 7، ص 212.
(31)-همان، ج 4، ص 174.
(32)-همان، ج 9، ص 383.
(33)-بهاء الدین، عاملى، اربعین، قم، مجمع الذخائر الاسلامیه، 1405 ه.ق، ص 147.
(34)-ابوالفضل شکورى، سنت، چاپ اول، قم، نشر حر، 1359 ه.ش، ص 166.
(35)-مسلم بن حجاج، نیشابورى، الجامع الصحیح، ج 1، چاپ اول، قاهره، مطبعة عیسى البابى الحلبى، 1374 ه.ق، ص 121.
(36)-فضل بن حسن؛طبرسى، مجمع البیان، ج 10، بیروت. دار المعرفه، 1408 ه.ق، ص 770.
(37)-جعفر مرتضى، عاملى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم(ص)، ج 1، چاپ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه، 1373 ه.ش، ص 112.
(38)-فضل بن حسن، طبرسى، پیشین، ج 7، ص 54.
(39)-محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 1، ص 239.
(40)-همان، ج 15، ص 369.
(41)-شرف الدین، عاملى، ابوهریره، چاپ سوم، بیروت، دار الاضواء، 1407 ه.ق، ص 101-102.
(42)-هاشم معروف، حسنى، الموضوعات فى الاخبار و الآثار، چاپ اول، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1412 ه.ق، ص 313-314.